معرفی کتاب مغازه خودکشی
برخی از کتاب ها که با داستان های خاص و جالب خود، میتوانند همیشه در ذهن و کتابخانه شما جایگاه ویژه ای برای خود داشته باشند. مغازه خودکشی یکی از همین کتاب هاست. ژانر استفاده شده در این کتاب کمدی سیاهاست که یکی از ژانرهای معروف در ادبیات به شمار میآید.
کمدی سیاه در واقع میکوشد تا با نشاندادن واقعیات جامعه به زبان طنز، آنها را بازگو کند. به گونه ای که برای خواننده حالتی طنز گونه و خنده دار هم باشد. کتاب مغازه خودکشی نوشته ژان تولی، با ژانر کمدی سیاه خود میتواند تجربه سفری دلپذیر را برای شما به ارمغان بیاورد. سفری به جایی ناشناخته تا بتوانید بهتر به زندگی و جهان اطراف خود نگاه کنید.
خلاصه داستان کتاب مغازه خودکشی
کتاب مغازه خودکشی، درباره شهری سرد و غمزده است که همه اهالی آن حالتی افسرده دارند. هوای شهر بسیار بد است هیچ گلی در آن نمی روید. مردم بسیار افسرده هستند و انگیزه و تلاشی برای زندگی ندارند.
در این شهر، مغازه ای وجود دارد به نام مغازه خودکشی که به مردم برای خودکشی کردن مشاوره میدهد. مغازه خودکشی یک مغازه خانوادگی است که به صورت اجدای نسل به نسل توسط خانواده تواچ اداره میشود. در این مغازه هر وسیله ای که بخواهید برای خودکشی وجود دارد. طناب، سم ، یا هر چیز دیگری..
شعار معروف مغازه این است، اگر زندگی موفق نداشتید حداقل مرگ موفقی داشته باشید. مغازه خودکشی خانواده تواچ مردم را برای خودکشی راهنمایی میکند و به آنها ابزاری بای خودکشی میفروشد اما همه چیز با تولد آلن آخرین پسر خانواده شکل متفاوتی به خود میگیرد.
درباره ژان تولی نویسنده کتاب
ژان تولی نویسنده، فیلم نامه نویس و کاریکاتوریست فرانسوی است که در سال 1953 متولد شد. تولی قلم خوبی دارد و گاهی نیز فیلم نامه نیز مینویسد. او تا امروز حدود 20 کتاب موفق داشته و جوایز متعدد بسیاری نیز کسب کرده است. از دیگر آثار این نویسنده فرانسوی میتوان به رمان آدم خواران اشاره کرد.
کتاب مغازه خودکشی تاکنون به 20 زبان مختلف از جمله فارسی ترجمه شدهاست. شما میتوانید این کتاب را با ترجمه سودا وهاب زاده از نشر عطر کاج یا محمد رضا آبیار از نشر چلچله بخوانید. اگر علاقمند به ادبیات هستید و مدت زیادی است که کتابی را مطالعه نکردید، مغازه خودکشی یک پیشنهاد درجه یک و بینظیر برای مطالعه در آخر هفته است.
در بخشی از کتاب کتاب مغازه خودکشی میخوانید ….
خانم تواچ که لباس سرخ خونی تن کرده بود. تلفن را برداشت و از تلفن کننده خواست گوشی را نگه دارد. «یک لحظه گوشی آقا» و باقی پول مشتری زنی را داد که قیافهاش از نگرانی کج شدهبود. او با پاکتی که نشانی مغازهی خودکشی رویش بود مغازه را ترک کرد. روی پاکت شعار مغازه چاپ شدهبود. «آیا در زندگی شکست خوردهاید؟ لااقل در مرگتان موفق باشید.» لوکریس با مشتری خداحافظی کرد و دوباره گوشی را برداشت.
«الو؟ آه، موسیو چنگ شمایید؟! البته که به جا میآرم. امروز صبح طناب خریدید. این طور نیست؟ بله …؟ شما میخواید که ما …؟ نمیشنوم – احتمالا تلفن همراه مشتری آنتن نمیدهد – ما رو به تشییع جنازهتون دعوت کردید؟ آه. واقعا لطف کردیدا ولی کی میخواید انجامش بدید؟ آه … طناب دور گردنتونه؟ خب امروز که سهشنبه ست؛ فردا چهارشنبه، پس تشیع جنازهتون میوفته پنجشنبه دیگه» درسته؟ اجازه بدید از شوهرم بپرسم
به پشت مغازه رفت و داد زد: «میشیما! موسیو چنگ پشت تلفنه. سرایدار مجتمع مذاهب از یاد رفته… آرهه همون … آزمون میخواد که پنجشنبه تو خاک سپاریش شرکت کنیم. این همون روزی نیست که قراره بازاریاب شرکت مرگ آوران بیاد؟ آهان پس اون پنجشنبهی هفتهی بعده خیله خب.»
معرفی کتاب مغازه خودکشی
دوباره گوشی تلفن را برداشت: «الو؟ موسیو چنگ …؟ الو …؟» وقتی فهمید چه اتفاقیافتاده تلفن را قطع کرد. «هرچند طناب خیلی ابتداییه هميشه مؤثره. باید باز هم سفارش بدیم …» آه مرلین بیا ببینم.
مرلین تواچ هفده ساله شدهبود. بیحوصله و شل و ول، با سینههای بزرگ و خجالتزده از اندام پرش، تیشرت تنگی به تنداشت که رویش این شعار نوشته شده بود: «زندگی میکشد.» خیلی خشک و بیرمق گردگیر را در دستانش گرفته بود و لبهی قفسهی تیغهایی را پاک میکرد که برای رگ زدن چیده شده بود. برخی از آنها زنگ زده بود. روی برچسب کنار آنها نوشته شده بود: «حتی اگر رگتان را عمیق تبرید، کزاز خواهید گرفت.»
مادر به دخترش گفت: «برو گلفروشی تریستان و ایزود و یه تاج گل بگیر. یادت باشه کوچیک بگیری. بهشون بگو روی کارت بنویسند برای «موسیو چنگ، مشتریمان از طرف مغازهی خودکشی». احتمالا چندتایی مستأجر از مجتمع میان و میگن از پسش براومد. واسهی ما تبلیغ خوبی میشه. یالا دیگه. معطل نکن. بعدش میتونی تاج گل رو به نگهبان جدید قبرستون بدی.»
2 دیدگاه در “معرفی کتاب مغازه خودکشی”